مردی
در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که
مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت
میکند. نزدیک تر می شود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل
می افتد در آب میاندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
-
این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف
ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن
خواهند مرد.
- دوست
من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو
که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل
نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
35838 بازدید
1 بازدید امروز
22 بازدید دیروز
94 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian